دختر خونه حجی

روزانه نوشت های یک دختر حجی

دختر خونه حجی

روزانه نوشت های یک دختر حجی

تو بپز، من خاموش میکنم

سه شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۵۷ ب.ظ

دیروز صبح مهمون داشتیم، از نوع رسمی اداری

بعد ک رفتن مامان بهم میگه بیا امروز غذا(برنج و عدس) را تو بزار من برم ی سر خونه خاله، مادربزرگ (ننجون) خونشونه

خب منم داشتم میخرامیدم برم سمت اتاقم، بالا، سر درس و  مشق و زندگانی

گفتم نچ و نه و اینا و با هزار ناز قبول کردم که اون بپزه من زیرشو خاموش کنم (تنبل ایناهم خودتونید)

خلاصه هنوز در حال خرامیدن بودم ک تلفن زنگ خورد و کاشف به عمل اومد یکی دیگر از خاله هاست.

داشتم قدم برمیداشتم سمت در ک برم، مادر محترم ندا داد؛ بدو بدو ب غذا سر بزن من پشت گوشیم

رفتن سراغ غذا همان و طول کشیدن تلفن مادر همان

به طوری  که قشنگ من برنج را دم گذاشتم، تلفن مادر جان و خاله جان هم تموم شد

و این چنین شد که ما پختیم و مادر زیرش را خاموش کرد........

والا......

  • دختر حجی

نظرات  (۲)

  • ای کاش من هم پرنده بودم
  • سلام
    با اینکه میگی نوشتنت خوب نیست ولی خوب مینویسی.

    پاسخ:
    سلام ممنون شما لطف دارید

    اوووووووووف امان از این تلفنا . خونه ی ما رو از سفارت آلمان سخت تر میشه گرفت ... از بس که این مادرجان روی تلفن افتادن حرف می زنن با همه ... خوب شدش حالا ؟
    پاسخ:
    والاااااااااا
    حالا چی، خدا میرسونه براشون انگار هماهنگ شده بود....
    پس چی ک خوب شد، آجیتون ی پا اشپزه بعله )))

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی