تو بپز، من خاموش میکنم
سه شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۵۷ ب.ظ
دیروز صبح مهمون داشتیم، از نوع رسمی اداری
بعد ک رفتن مامان بهم میگه بیا امروز غذا(برنج و عدس) را تو بزار من برم ی سر خونه خاله، مادربزرگ (ننجون) خونشونه
خب منم داشتم میخرامیدم برم سمت اتاقم، بالا، سر درس و مشق و زندگانی
گفتم نچ و نه و اینا و با هزار ناز قبول کردم که اون بپزه من زیرشو خاموش کنم (تنبل ایناهم خودتونید)
خلاصه هنوز در حال خرامیدن بودم ک تلفن زنگ خورد و کاشف به عمل اومد یکی دیگر از خاله هاست.
داشتم قدم برمیداشتم سمت در ک برم، مادر محترم ندا داد؛ بدو بدو ب غذا سر بزن من پشت گوشیم
رفتن سراغ غذا همان و طول کشیدن تلفن مادر همان
به طوری که قشنگ من برنج را دم گذاشتم، تلفن مادر جان و خاله جان هم تموم شد
و این چنین شد که ما پختیم و مادر زیرش را خاموش کرد........
والا......
- ۹۳/۰۸/۰۶
با اینکه میگی نوشتنت خوب نیست ولی خوب مینویسی.